چهار شنبه 19 / 12 / 1392برچسب:, :: 3:8 بعد از ظهر :: نويسنده : پارمیسا
خوبید؟ خوبم... چه خبرا؟ وووووویییییییییی عید نزدیکه.!!!!!!!! وای نمیتونم فکرشو بکنم که از حدیثه و محدثه و نیلوفر و زهرا و ایدا جدا میشم. خیلی برام سخته. شما تا کی میرید مدرسه؟ من تا 28 ام. حال میده. من و ایدا نمیدونم کیا هستیم. بچه ها خییلیاشون نمیان. 2 شنبه امتحان عربی داریم. اون روز فکر نکنم کسی بیاد. من این چهارشنبه دلم نمیخواد برم مدرسه. امتحان ریاضی داریم. میگن خیلی سسسخته. خیییییییییییلیی!!... وای چرا باید از دوستام جدا شم.؟ دلم واسشون به اندازه ی دنیا تنگ میشه. تا عید تموم شه دلم 5000000 تیکه میشه واسه دیدنشون. وای تا تولدم 3 ماه مونده. البته بگما اگه حدیثه محدثه نیان من تولد نمیگیرم. من بدون حدیثه نمیرم ازمایش خون بدم اونوقت تولد بگیرم....! عمرا...........! نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |