رنگارنگ
این جا همه چی در همه
درباره وبلاگ


سلام. به وبلاگ من خوش اومدید.پارمیسا هستم.من 14سالمه . تو این وب هر چی که بخواید هست و هر چی که بخواید میذارم. نظر فراموش نشه.




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 47
بازدید کل : 11734
تعداد مطالب : 56
تعداد نظرات : 51
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


كد ماوس




برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب


داستان روزانه


نويسندگان
پارمیسا
sadaf

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 15 / 10 / 1393برچسب:اینستاگرام, :: 12:55 قبل از ظهر :: نويسنده : پارمیسا

چه ایستاگرام خوشمزه ای خنده

پیج من در اینستاگرام

parmisa_xaniar_sir1

 

 

 
چهار شنبه 15 / 10 / 1393برچسب:رنگارنگ,رنگی رنگی, :: 12:46 قبل از ظهر :: نويسنده : پارمیسا

 
چهار شنبه 15 / 10 / 1393برچسب:زانیار خسروی,زانیار,, :: 12:41 قبل از ظهر :: نويسنده : پارمیسا

این بشر عشق منه......برای تک تک لحظات ما اهنگ خونده و شریک

تمام لحظات ما شده.........بابت مدتی ک نبودم ببخشید....سرم کلی شلوغه

از این به بعد بیشتر میام دوست جونیا

 
چهار شنبه 11 / 1 / 1393برچسب:, :: 9:50 قبل از ظهر :: نويسنده : پارمیسا

سلام به دوستان عزیزم.

در ادامه مطالب یه مطلب رمز دار گذاشتم.

اگر رمز رو خواستید کافیه یه نظر خصوصی با ادرس وب بگید.

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

دل تنگم. دلتنگی تمام وجودم رو فرا گرفته ، بیش از حد بهش فکر می کنم. تمام فکرم شده اون. وابستگی عجیبی نسبت بهش پیدا کردم. واقعا عجیب. وقتی بهش زنگ می زنم قلبم به تپش میفته ، استرس می گیرم ، تمام غم هام در طی مدت حرف زدن با اون از دلم میره ولی بعد از قطع تلفنش دوباره غم پر می کشه میاد تو دلم میشینه. خیلی دوسش دارم اون میدونه ولی نمیدونه چقدر . من واسش میمیرم. هر چی بگه سریع قبول میکنم. صداش ، نگاش منو دیوونه می کنه. دلم نمیخواد واسه یه ثانیه هم ازش دور باشم. حتی فکر نکنم تولدم هم بیاد. خونشون از خونه ی ما خیلی دور تره. من مثله اون نیستم. اون یه فرشتس ولی من یه انسانم. می بینید چقدر با هم متفاوتیم. خییییییییییییییییلیییییییییی متفاوت. ولی چیکار کنم من بدون اون نمیتونم. اون عشقمه عمرمه نفسمه هم اون هم خواهر دوقولوش . عید خیلی داره بهم سخت میگذره.  همیشه یاد داشت روزانه براش مینویسم. همیشه به فکرشم ولی اون اینطور نیست. فکر نکنم یه ذره هم به فکرم باشه ولی به قول خودش پارمیسا باور کن من تو رو دوست دارم. دیروز پای تلفن ازش پرسیدم تو هم به فکر من بودی گفت شلوغ بود سرمون. در واقع خودشو زد به اون راه. ولی من فکر میکنم که اصلا به فکرم نبوده. احساس میکنم یکم بی احساسه. میگما مگه میشه یه نفر رو اینقدر دوست داشته باشی و خودشم بدونه ولی ندونسته با کاراش ازارت بده؟ همش خودشو بزنه به اون راه. حتی واسه 5 دیقه هم وقتشو واسط نذاره. ولی من چی در روز از 24 ساعت 18 ساعتشو به فکر اونم. روزی که واسه یه دیقه باهم سرد شه من اون روز رو نمیخوام. اسمشو حذف میکنم. 

فکر کنم دیگه خودتون باید فهمیده باشید واسه کیه؟ ولی من میگم:

حدیثه و محدثه ولی بیشتر بیشترش حدیثه چون محدثه یکم فکر میکنم منو بیشتر از اون دوست داره با اینکه کمتر از اون با هم صمیمیم.